هدف، چیزی است که خیلی از ما فکر میکنیم داریم اما در حقیقت نداریم. گاهی به جای این که به دنبال پیدا کردن هدفهای خودمان باشیم، به طرز خستگی ناپذیری به دنبال رساندن دیگران به اهدافشان هستیم. در این بین، گاهی هم هدف گذاری میکنیم اما این هدفها راه به جایی نمیبرند. در این مقالهها به دنبال یافتن ریشههای این موضوع میگردیم.
» چرای زندگیتان را پیدا کنید
چرا، واژه مهمی است. چون به دنبال دلیل میگردد. پشت تمام چراهای زندگی ما، انگیزه حرکتمان منتظر ایستاده است.
آیا از چرای زندگیتان خبر دارید؟
اصلا به چرای زندگی، کار یا روابط خود با دیگران فکر میکنید؟
پیدا کردن پاسخ به پرسشهایی از این دست که من چرا این کار را ادامه میدهم؟ چرا این گونه زندگی میکنم و چرا با این افراد در ارتباط هستم میتواند مسیرهای روشنی را به سمت رسیدن به هدف برایمان روشن کند و حتی جالبتر از آن، هدفی به ما بدهد.
چرایی انجام یک کار، مهم است چون اگر به اندازه کافی دلیلی برای انجام کاری وجود نداشته باشد، آنگاه علاقهای هم برای استقامت در چگونگی انجام دادن آن نیز وجود نخواهد داشت. حتی اگر یک نابغه باشیم اما چرای محکمی برای زندگی و کارمان نداشته باشیم نبوغمان کمکی به ما نخواهد کرد.
در زندگی، گاهی عدهای را میبینیم که از پس کارهای بسیار سختی برمیآیند و خم هم به ابروهایشان نمیآورند. در نگاه اول، وقتی از دور، آنها را تماشا میکنیم با خودمان میگوییم: « عجب انسان فوقالعادهای است. چه اراده قوی برای انجام کاری به این سختی دارد.» اما ماجرا ربطی به اراده ندارد. این ماجرا تنها به دلیل «قدرت چرایی» آن فرد، برای انجام آن کار به راه افتاده است.
اگر کسی یک چرای قدرتمند داشته باشد، آن قدر قدرت در درونش احساس میکند
که میتواند از آب و آتش و کوهها بگذرد تا به هدفش برسد.
داشتن چرا همان چیزی بود که باعث شد ویکتور فرانکل از سختترین شرایط اردوگاههای کار اجباری نازیها نجات پیدا کند و یکی از بزرگترین کتابهای دنیا را بنویسد. داستانش بسیار خواندنی و مهم است که میتوانید اینجا بخوانید.
اجازه بدهید داستانی از دوران کودکیام را برایتان تعریف کنم تا کمی بیشتر با قدرت چرایی آشنا شویم.
» من، ماشین، چرخهای در حال حرکت!
وقتی بچه بودم، پدرم را خیلی کم میدیدم. به دلیل شغلی که داشت، بیشتر روزهای یک ماه و حتی گاهی دو ماه در میان به خانه میآمد. اما وقتی میآمد برای این که تلافی نبودنهایش را کمی جبران کند، هر شب ما را بیرون میبرد. گاهی پارک، گاهی برای دوچرخه سواری و گاهی هم فقط دور دور کردن و با هم بودن.
در یکی از این شبهای قشنگ که همه خانواده بعد از مدتهای زیاد، دور هم جمع بودیم، اتفاقی افتاد که برای اولین بار، چهره دیگری از پدرم را دیدم. همه در ماشین بودیم. من در صندلی عقب و پدر و مادرم جلو نشسته بودند. پدرم تازه به خانه آمده بود و مادرم داشت تمام اتفاقهایی که در زمان نبودن پدرم رخ داده بود را دانه دانه برایش تعریف میکرد. همان طور که پدرم در حال آپدیت شدن بود، من داشتم به چراغهای خیابان و آدمهای رنگارنگی که تند تند از کنارشان میگذشتیم نگاه میکردم.
نمیدانم چه شد که ناگهان دستم به دستگیره درب ماشین گیر کرد و درب ماشین در حال حرکت، تا آخر باز شد. یادم میآید که تقریبا سقوط کرده بودم. تنها چیزی که من را نگه داشته بود، پای راستم بود که زیر صندلی جلو، گیر کرده بود. حرکت تند چرخهای ماشینمان و کشیده شدن موهایم به آسفالت خیابان را به وضوح به یاد دارم.
از شدت ترس، راه گلویم بسته شده بود و نمیتوانستم هیچ صدایی از خودم دربیاورم. ناگهان پدرم متوجه شد. دست مادرم را گرفت و آن را روی فرمان ماشین چسباند. بعد یک خیز بلند گرفت و از در ماشین معلق شد. با یک دستش من را گرفت و به داخل ماشین کشاند و با دست دیگرش درب ماشین را بست. تا مادرم بخواهد متوجه ماجرا شود، پدرم من را نجات داده بود.
تصور کنید اگر من عقب ماشین نبودم، پدرم چنین حرکتی برای بستن درب ماشین میزد؟ به طور یقین، او جان خودش را برای یک تکه آهن به خطر نمیانداخت. در نهایت یک راهنما میزد و آرام به گوشه خیابان میآمد. پدرم برای انجام این کار، یک چرای محکم داشت و آن نجات جان فرزندش بود.
وقتی انسان یک چرای محکم داشته باشد، تنها هدفش، رسیدن به آن چرایی میشود و چگونگی انجام آن کار برایش اهمیتی نخواهد داشت. چون میداند که با تمام وجودش آن چرایی را میخواهد و هر طور شده راهی برای انجامش پیدا خواهد کرد.
فردریش نیچه
کسی که «چرایی» برای زندگی کردن دارد میتواند تقریبا هر «چگونهای» را تحمل کند.
» رابطه بین قدرت چرایی و هدف گذاری
پیدا کردن چرای زندگیمان به ما یک هدف واضح و روشن میدهد. وقتی هدفمان روشن باشد، از عهده پیمودن مسیر بر میآییم. قدرت چرایی با هدف، گره خورده است. در همان لحظه که بفهمیم چرا این کار را انجام میدهیم یا چرا این گونه زندگی میکنیم، تیرمان را به سمت هدفمان نشانه رفتهایم.
بعضی از ما میدانیم چه هدفی داریم اما نمیدانیم چرا آن را انتخاب کردهایم. در واقع چیزی که داریم و از آن به عنوان هدف زندگیمان یاد میکنیم، آن قدرها هم برایمان مهم نیست. به همین دلیل، عده زیادی از افراد، کارهایشان را ناتمام رها میکنند یا در میانه راه، خسته و افسرده میشوند. اگر هم کارشان را تمام کنند، آن را چنان سرهم بندی میکنند که آدم با خودش میگوید: «کاش اصلا از اول انجامش نداده بود.»
داشتن هدف بسیار مهمتر از چیزی است که بیشتر مردم فکر میکنند و دلیل را اینجا میتوانید بخوانید.
هر چه تصور ما از هدفی که داریم، مشخصتر باشد، موفقیتمان قطعیتر میشود.
ورا اف. بیرکن بیل نویسنده آلمانی
» یک جستجوی جانانه در مسیر هدف
بعضی وقتها هدف گذاری ما جواب نمیدهد. در این حالت، یا ما هدفمان را اشتباه انتخاب کردیم یا سیستم هدف گذاریمان، آن قدرها هم که فکر میکردیم درست نبوده است.یک هدف درست، با چرای زندگیمان ارتباط تنگاتنگی دارد. چرای زندگیتان را میشناسید؟ چه عالی! پس سعی کنید نقطههای مشترکی بین آن چرا و هدفتان پیدا کنید.
اگر هم چرای زندگیتان را نمیشناسید هر چه زودتر دست به کار شوید و یک چرای بزرگ برای زندگیتان پیدا کنید. آن گاه با تمام وجودتان زندگی خواهید کرد. در قسمت بعد، به چند نکته مهم دیگر در مورد چیزهایی که باعث انحراف ما از مسیر هدف گذاری شدهاند میپردازیم.
لطفا برای مطالعه ادامه این مقاله، قسمت بعد را دنبال کنید.
نمناک ترین سایت ایرانی...
ما را در سایت نمناک ترین سایت ایرانی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : رسولانی علیرضا namnakid بازدید : 196 تاريخ : يکشنبه 29 دی 1398 ساعت: 18:19